خدای من!
تو در قلبم یاد خود را الهام کردی،مرا به دعا کردن تشویق نمودی،دعوتم کردی تا صدایت بزنم وبا تو سخن بگویم.
به درِخانه ات آمده ام در حالی که جز زیبایی از تو انتظار ندارم!
آری،با هزاران امید به درِ خانه ات آمده ام وبا تو خلوت کرده ام.
من با آرزویی بس بزرگ به سویت آمدم!
معصیت تو کردم اما امید دارم که مرا ببخشایی!
پس نا امیدم مکن که جز تو امیدی ندارم.ای کسی که هرگز امیدواران به خودش را نا امید نمی کند!
تو در قلبم یاد خود را الهام کردی،مرا به دعا کردن تشویق نمودی،دعوتم کردی تا صدایت بزنم وبا تو سخن بگویم.
به درِخانه ات آمده ام در حالی که جز زیبایی از تو انتظار ندارم!
آری،با هزاران امید به درِ خانه ات آمده ام وبا تو خلوت کرده ام.
من با آرزویی بس بزرگ به سویت آمدم!
معصیت تو کردم اما امید دارم که مرا ببخشایی!
پس نا امیدم مکن که جز تو امیدی ندارم.ای کسی که هرگز امیدواران به خودش را نا امید نمی کند!
این رضا کیست که عالم همه خشنود از اوست
این رضا کیست که بر درد دل خلق دواست
ای ضعیفی که تو را پشت و پناهی نبود
شو پناهنده به شاهی که معین الضعفاست…
گفت:لطفا این پرونده ها را بشمار گفتم:مثل هفته قبل،هنوز به سیصدتا هم نرسیده،غمی به چهره اش نشست. گفت: یاران من کی کامل می شوند؟
*بنام خداوندمهربان*
روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد، شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد. ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمیتواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص خواست به پروانه کمک کند و با یک قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد.
پروانه به راحتی از پیله خارج شد؛ اما جثهاش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند. آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد. او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و پرواز کند؛ اما نه تنها چنین نشد و برعکس، پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست پرواز کند.
آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد.
گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم؛ به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هرگز نمیتوانستیم پرواز کنیم.
آیت الله بهجت:
ما آمده ایم زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم.
زندگی ما حکایت یخ فروشی است که از او پرسیدند: فروختی ؟
گفت:نخریدند،ولی تمام شد!